چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

چشمهایش

نمی تونم از خودم پنهان کنم، از دیگران هم! و از خودش بیشتر!
اینکه من به چشمهایش عاشق شدم یا بهتر بگم به نگاهش... به چشمهایش که انگار همه دنیا رو ریخته اند در آنها! به نگاهش که مهربونی میریزه در تمام دنیا... و دروغ نگم به صدایش. که آهنگی داره... آهنگ... و باز هم مهربونی میریزه در فضا و هوا.

راز چشمها رو هر کسی نمی دونه! هر کسی نمی تونه بفهمه... من فهمیدم و سست شدم، المیرا فهمید و لبخند زد.

چشمهایش ... مهربون بمونید تا همیشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد