نمی تونم از خودم پنهان کنم، از دیگران هم! و از خودش بیشتر!
اینکه من به چشمهایش عاشق شدم یا بهتر بگم به نگاهش... به چشمهایش که انگار همه دنیا رو ریخته اند در آنها! به نگاهش که مهربونی میریزه در تمام دنیا... و دروغ نگم به صدایش. که آهنگی داره... آهنگ... و باز هم مهربونی میریزه در فضا و هوا.
راز چشمها رو هر کسی نمی دونه! هر کسی نمی تونه بفهمه... من فهمیدم و سست شدم، المیرا فهمید و لبخند زد.
چشمهایش ... مهربون بمونید تا همیشه.