-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1393 09:46
خدا انتقام سختی ازمان گرفت سرِ سیب؛ خیلی سخت. پرتمان کرد اینجا، به سیارهی انتخابها. دستمان را بست با زنجیر ابدیِ برگزیدن و مردد بودن: چهکنم؟ چهکنم؟ چه کنم؟ در چکاچکِ حلقههای به هم متصلِ انتخاب و اشتباه و تقدیر. که بر من و تو در اختیار نگشادهست. کاش نگشاده بود واقعن. یا دست کم شمارهی ساقیات را به ما هم...
-
لحظه هایی که بهت فکر می کنم و می دونم بهم فکر نمی کنی
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 11:05
لحظه هایی که بهت فکر می کنم و می دونم هیچ وقت بهم فکر نخواهی کرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 10:36
سلیقهی موسیقیم نسبتا منعطف است. آ میگوید علتش بیسوادی موسیقیائیم است. شاید درست باشد چون در شاخههایی که اطلاعاتم بالاتر است دگمترم. دانش مقداری استبداد و البته رنج هم با خودش میآورد. مثلا آدمها که دربارهی نجوم حرف پرتی میزنند نگاهم مقداری نسبت بهشان تحقیرآمیز میشود. گاهی سعی میکنم اشتباهشان را اصلاح کنم و...
-
مسن شدن.چه اسان بالغ شدن چه مشکل
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 16:58
و این گونه است که می فهمی ممکن است کسی به چهل سالگی نزدیک باشد اما چهار ساله رفتار کند!
-
تمام تو سهم منه
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 15:50
تماس بگیرد که خیابان فاطمی هستم، تا چند دقیقه دیگر می رسم میدان. گوشی به دست بایستی پشت پنجره تا آن چند دقیقه بگذرد خوشبختی شاید ضربان تند قلبت است وقتی لنسر عدسی را میان ماشین های دیگر در ترافیک میدان فاطمی تشخیص می دهی؛ضربان قلبت از احساس خوش عبوری از چند ده متری ات
-
زین مدعیان سست عناصر دلم گرفت
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 09:40
فکر می کنم فلسفه بعضی غمها اینه که اطرافیان ات رو بشناسی. اونا که ادعای دوستی می کنند و همیشه دلشون برات تنگه و همیشه دوست دارند ببینند و همیشه عاشقت اند! ولی این برای زمانی هست که خوب باشی، سرحال تا بتونی جور غمهای اونها رو بکشی. خوبی بعضی غمها اینه که دل ات کنده میشه از نامحرما از دوستهای دو نقطه ستاره خالی!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 18:36
دارم سعی می کنم بنویسم سعی می کنم بنویسم تا شاید کمی از این خاکستری که دلم را گرفته تکانده بشه سعی می کنم بنویسم تا شاید ذهن گرفتار هزار و یک حرفم رها بشه دارم سعی می کنم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 18:16
لحظهی تلخیه وقتی به خودت می گی دیگه تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 10:21
خیال می کنم که نیستی که فراموش ام شده ای خیره که می شوم به چهره مرد دلم که می خواهدش می فهمم نگاهم انحنای لباش را گرفته انحنای لبهای توست که همیشه می بوسیدم...
-
چشمهات رو نبند
شنبه 15 مردادماه سال 1390 21:48
چشمهات! چشمهای قهوه ای کم مژه. با هالهای تیره دورش و ابروهای کم پشت پراکنده. چشم هایی معمولی! من عاشق شدم به این چشمها زندگی کردم با این چشم ها آروم شدم با نگاه این چشم ها چشم های معمولیت آرزومه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 02:17
مردم چه می دانند غم چیست وقتی از آرزوی گرفتن دستانت بی خبرند؟
-
آی آدمها
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 00:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA در این یک سال نبودن ات، تلخی ها، سختی ها هیچ کدام آن قدر بارخاطر نبودند که آدم ها این آدم ها و فراموشی شان این آدم ها و قدرناشناسی شان ای آدمها...
-
بی خوابی
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 00:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA دلم گرفته و حالا می دونم که غم که روی دل کسی سنگینی کنه چشم هاش رو بیقرار میکنه و خواب رو ازش فراری... حالا می دونم اون بیدار ماندن های شبانه برای غم ات زیادت بود غم ات در این دنیا زیاد بود
-
خیال میکنم
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 09:59
این روزها فقط خیال میکنم خیال خوب خیال بد خیال میکنم نشسته ای با پری ها، فرشته ها، بی خیال من خنده ام میگیرد و گریه ام خیال میکنم گاهی خودم را در خیال تو گاهی
-
با من حرف بزن
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 15:09
دوست داشتم با لحن آن روزهایت میگفتم با من حرف بزن با همان لحن محکم کشدار و تو می شنیدی و تو حرف شنو میشدی با من حرف بزن پسر جان...
-
من بودم و عشق
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 09:14
گاهی فکر می کنم به چه چیز در تو عاشق شدم فکر میکنم چشمانت و بعد... صدایت و محبت آن و بعد... سادگی ات و پاکی ات این بود که قبل از هر چیز بر دلم نشست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 13:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 درد هم شکل عوض می کند. می تواند از اشک مدام روی گونه تبدیل بشود سنگینی همیشگی روی سینه .
-
من دلم تنگ است
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 15:49
خیلی دوست داشتم می توانستم همه چیزهایی که در ذهنم هست،در ذهنم هست و آزارم میدهد-آزارم میدهد و می کاهدم- دانه دانه بنویسمشان و خلاص شوم از دستشان. بد است که نوشتن ام نمی آید. نمی توانم بنویسم آنچه که بهش فکر می کنم. حرف زدن همیشه برایم سخت بوده- واین چقدر آزار میداد پسرکم را- و فکرکه می کنم می بینم چقدر دچارش کرده ام...
-
کاش میشد
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 13:19
فکر می کنم-خیلی-که چرا؟ گفته دیگران این است: برای بزرگ شدن،رشد کردن. به خودم نگاه می کنم و سعی می کنم نگاهم دقیق باشد و منصفانه. نه! بزرگ نشده ام. تازه اگر هم رشدی پیدا کنم و قدی بکشم برای تو چکار می توانم بکنم. برای تو که حالا حسرت دارم برای همه لحظه هایی که در کنارت بودم و هدرشان دادم، برای همه کارهایی که می...
-
آخرین تماس
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 17:26
دستان بزرگ و تیره با حلقه ای نقره ای رنگ بر انگشت دوم از دست چپ... گاهی این تصویری ست که تمام ذهن ام را می گیرد.
-
خنده دار است!
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 14:27
چه خنکایی دلم را می گیرد وقتی می گویند در خواب جدیدشان تو را با من دیده اند... هر اشاره ای به اینکه به یادم هستی کمی سرخوش ام می کند.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 09:52
حالا هر شب، شب به خیر می گویم به دیوار سردی که به جای تو در کنارم هست
-
همه چیز ته مایه ای از تلخی دارد
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 13:14
حالا همه برایم دعای خیر می کنند. دعا می کنند تا همان طور که خودت رفتی مهرت هم از دل من برود و من دلم می گیرد. خیلی بیشتر از آنکه فکرش را بکنی، دلم می گیرد از دوست نداشتن ات و فراموش کردن ات ... حتی بیشتر از نبودن ات. من آرامم. خیلی بیشتر از آن که فکر کنی. مگر نمی بینی هر روز سرکار می روم و با دیگران چند کلامی صحبت می...
-
من از یادت نمی کاهم
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 12:36
21 روز است که با من خداحافظی کرده ای. آن لحظه نمی دانستم که این وداع همیشگی است. 2مرداد ماه 1388 تاریخ تلخی برای من خواهد بود: تلخ تریم روز زندگی ام. آخرین تصویری که از تو دارم: ایستاده در قاب در خانه با یکی از آن ژست های منحصر به فردت، بی هیچ حرفی. ایستاده ای تا من آخرین آیة الکرسی را برایت بخوانم و برای همیشه ترکم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 12:35
از چه زمانی شروع شد؟ نمی دانم. چیزی که می دانم این است که پایان ندارد حضور بی وقفه و مدام ات در کنارم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 14:21
هیچ چیز دردناک تر از این نیست که بعد از سال ها به خودت بیای و ببینی گیرت همونی هست که چند سال پیش... یعنی چقدر پیشرفت؟
-
وقت رفتن
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 14:32
نشسته ام اینجا پشت میزم. نشسته ام بدون هیچ حضوری، خواب آلود و پراکنده . صدای دخترها دارد می آید که بی وقفه حرف می زنند. دارم فکر می کنم که چطور می توان لحظات را کش داد تا برسند به 150 دقیقه و بروم. فقط رفتن...
-
اندر احوالات اخلاقیات
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1386 12:35
لنیچ عزیزم: باز هم سلام. امروز دیگه راستی راستی نمی دونم کجایی و دلم یک عالم برایت تنگ شده ولی سعی می کنم به روی خودم نیارم. به خاطر ح.ر.م.ن عزیز است بیشتر. قوم و خویشت نامرادی کرد با ما و نیامد پیش مان! فکرش را بکن! ح.ر.م.ن عزیز خیلی خیلی ناراحت و غمگین است. آن قدر که دیروز منشی شان صدایش کرده و پرسیده آقای ح.ر.م.ن...
-
جات پیش ما خالی میشه
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 14:23
لنیچ عزیزم: ببخش که دیشب خوب ازت خداحافظی نکردم. راستش فکر نمی کردم امروز راستی راستی بری. یعنی دوست نداشتم که این طوری بشه. خودت می دونی که چقدر خاطره با تو داشتمُ داشتیم. همیشه بودی و اگر هم نبودی یادت بود.حتی روز عروسی هم می خواستم تو با ما بیای اما گفتند نه! نمیشه! لنیچ دیگه پیر شده. از بر و رو افتاده... حمیدرضا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 13:19
عجیب است که یک باره به شانه هایش عاشق می شوم!