دیشب کلی خاطره رو با هم مرور کردیم. خاطراتی که مربوط به خیلی گذشته ها نیست: خاطراتی در عصر روز ۲۸ فروردین ۱۳۸۴. اولین باری که دیدمش و رفتیم هتل استقلال. روبروی در ورودی آخر سالن نشستیم، کنار شیشه. تمام لحظه ها رو مرور کردیم که چی گفتم که خنده اش گرفت، که چی گفت که برام عجیب بود. ساعت ۵/۱ شب رفتیم آنجا و دو تا قهوه فرانسوی بد طعم و یخ کرده خوردیم و لذت بردیم به یاد روزی که کنار هم نشسته بودیم و فلسفه می بافتیم و حرف می زدیم و حرف می زدیم ...
خاطراتی رو مرور کردیم که مربوط به خیلی گذشته ها نبود اما مزه مزه کردن دوباره شان احساس خیلی خوبی به ما داد. به نظرم خیلی خوبه که هر از گاهی دوباره یادمون بیاد لحظه های قشنگ گذشته ها رو، که دوباره بعضی از اون جملاتی که تا مغز استخوانمون رو می لرزاند بهم بگیم. بگیم که چه احساسی داشتیم و از کنار هم بودن - به سبک آن روزها - چه لذتی می بردیم. گاهی مثل آن دوران خجالت بکشیم و گاهی مثل آن روزها نگاه کنیم.
خاطرات شیرینمان بی مزگی قهوه رو از یادمون برد. حالا لذت کشف دوباره اش رو دوباره می چشم.
جالب بود منم یاد اولین روزم افتادم ولی ما هتل استقلال نرفتیم.چون ماپرسپولیسی هستیم.مرسی یه سرم تو به ما بزن دوست داشتی نظرتو بگو
سلام
خسته نباشی
ما اولین روز از کنار چلو کبابی رد شدیم به من گفت عجب بوی خوبی میاد بهش گفتم اگر قول بدی دختر خوبی باشی هر روز می آییم تا از اینجا رد بشیم
نخند .....
اینی که وگفتی چی بید؟
موفق باشی
تا بعد ...
پیش من هم بیا خوشحال میشوم