چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

دل بسی تنگ بود...

همه کج خلقی ها، دل تنگی ها و سستی ها برای وقتی هست که نیستی...
دیشب که امدی دل تنگی هام پریدند و امروز در جواب هر احوالپرسی با اطمینان گفتم خوب!
وقتی نیستی از خودت هم دلگیر میشم، نبودنت بهونه گیرم می کنه.

حضورت رو از من دریغ نکن. با من بمون تا همیشه...

چشمهایش

نمی تونم از خودم پنهان کنم، از دیگران هم! و از خودش بیشتر!
اینکه من به چشمهایش عاشق شدم یا بهتر بگم به نگاهش... به چشمهایش که انگار همه دنیا رو ریخته اند در آنها! به نگاهش که مهربونی میریزه در تمام دنیا... و دروغ نگم به صدایش. که آهنگی داره... آهنگ... و باز هم مهربونی میریزه در فضا و هوا.

راز چشمها رو هر کسی نمی دونه! هر کسی نمی تونه بفهمه... من فهمیدم و سست شدم، المیرا فهمید و لبخند زد.

چشمهایش ... مهربون بمونید تا همیشه.