چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

عادی نمی شوی

می دانم که به اندازه کافی دوستت ندارم،اندازه کافی یعنی چقدر؟ یعنی کامل و بی قید و شرط... یعنی پر شوم از تو لحظه به لحظه. پر شوم از چشمهایت - چشمهای مهربانت. یعنی بی تو ماندن برایم  سخت باشد و بدانمت به تمامی.
جا داری برای دوست داشته شدن و کار دارم برای دوست داشتن. می دانی که دوست داشتن هم بلد بودن می خواهد؟ بلد نیستم پسرکم، انتظار دارم زیادی انگار. این روزها زیادی تلخ ام ... عطر تنت را می خواهم و بغلت را... بغل محکم ات را همین الان!

 کاش بتوانم کمی دیوانگی کنم باز مثل ماهای اول چه حسی می آمد وقت آمدنت و چه سخت بود رفتنت. غرق شده ام در کارهای تازه ام حالا، دارم تو را فراموش می کنم انگار...عجب!!

به سلامت دارش

از همین الان دلم برایت تنگ شده. از همان دیشب تنگ شده بود. بوی تنت را تا آنجا که میشد جا دادم در ریه هایم . برای چهار روز کافیست؟! کاش دیشب بیشتر می ماندی یا می گذاشتی دقیقه ای، چند ثانیه ای غرق کنم خودم را در آغوشت.
خسته بودی ،خیلی خسته. و من مدام برایت دعا می کنم. که خدا نگهدارت باشد. که سلامت باشی. که باشی، همیشه باشی.
امروز نمی بینمت، فردا هم ، پس فردا و روز بعد از آن. شنبه کمی از نگاهت را به من قرض می دهی؟ و یکی دو نفس عطر تنت را؟ شنبه می شود بعد از مدت ها با من باشی، نه کنارم که با من!
خسته ای خسته و من مدام برایت دعا می کنم.