چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

همه چیز ته مایه ای از تلخی دارد

حالا همه برایم دعای خیر می کنند. دعا می کنند تا همان طور که خودت رفتی مهرت هم از دل من برود و من دلم می گیرد. خیلی بیشتر از آنکه فکرش را بکنی، دلم می گیرد از دوست نداشتن ات و فراموش کردن ات ... حتی بیشتر از نبودن ات.


من آرامم. خیلی بیشتر از آن که فکر کنی. مگر نمی بینی هر روز سرکار می روم و با دیگران چند کلامی صحبت می کنم و در این چند روز اخیر حتی خندیده ام!


یادت هست؟ گفتی بدون تو می میرم و من جوری نگاه ات کردم که ... و تو ادامه دادی شاید نمیرم ولی بدون تو خوش نمی گذرد.می بینی؟ من بدون تو هنوز زنده ام اما خوش نمی گذرد.

من از یادت نمی کاهم

21 روز است که با من خداحافظی کرده ای. آن لحظه نمی دانستم که این وداع همیشگی است. 2مرداد ماه 1388 تاریخ تلخی برای من خواهد بود: تلخ تریم روز زندگی ام.

آخرین تصویری که از تو دارم: ایستاده در قاب در خانه با یکی از آن ژست های منحصر به فردت، بی هیچ حرفی. ایستاده ای تا من آخرین آیة الکرسی را برایت بخوانم و برای همیشه ترکم کنی. فقط خدا می داند که جایت چقدر خالی ست... شاید تو هم بدانی. هیچ به فکرم هستی؟

از چه زمانی شروع شد؟ نمی دانم.

چیزی که می دانم این است که پایان ندارد حضور بی وقفه و مدام ات در کنارم.