چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

چشمهایش

نوشته های گاه و بیگاه من در گذر از زندگی تازه ام

نوشتنم و پاک کردم. آنقدر کلافه ام که نوشته ام هم از هم گسیخته می شود ... هیچ چیز آنی نیست که من می خواهم.

عادی نمی شوی

می دانم که به اندازه کافی دوستت ندارم،اندازه کافی یعنی چقدر؟ یعنی کامل و بی قید و شرط... یعنی پر شوم از تو لحظه به لحظه. پر شوم از چشمهایت - چشمهای مهربانت. یعنی بی تو ماندن برایم  سخت باشد و بدانمت به تمامی.
جا داری برای دوست داشته شدن و کار دارم برای دوست داشتن. می دانی که دوست داشتن هم بلد بودن می خواهد؟ بلد نیستم پسرکم، انتظار دارم زیادی انگار. این روزها زیادی تلخ ام ... عطر تنت را می خواهم و بغلت را... بغل محکم ات را همین الان!

 کاش بتوانم کمی دیوانگی کنم باز مثل ماهای اول چه حسی می آمد وقت آمدنت و چه سخت بود رفتنت. غرق شده ام در کارهای تازه ام حالا، دارم تو را فراموش می کنم انگار...عجب!!