لحظه هایی که بهت فکر می کنم و می دونم هیچ وقت بهم فکر نخواهی کرد
تماس بگیرد که خیابان فاطمی هستم، تا چند دقیقه دیگر می رسم میدان.
گوشی به دست بایستی پشت پنجره تا آن چند دقیقه بگذرد
خوشبختی شاید ضربان تند قلبت است وقتی لنسر عدسی را میان ماشین های دیگر در ترافیک میدان فاطمی تشخیص می دهی؛ضربان قلبت از احساس خوش عبوری از چند ده متری ات
فکر می کنم فلسفه بعضی غمها اینه که اطرافیان ات رو بشناسی. اونا که ادعای دوستی می کنند و همیشه دلشون برات تنگه و همیشه دوست دارند ببینند و همیشه عاشقت اند!
ولی این برای زمانی هست که خوب باشی، سرحال تا بتونی جور غمهای اونها رو بکشی.
خوبی بعضی غمها اینه که دل ات کنده میشه از نامحرما
از دوستهای دو نقطه ستاره خالی!
دارم سعی می کنم بنویسم
سعی می کنم بنویسم تا شاید کمی از این خاکستری که دلم را گرفته تکانده بشه
سعی می کنم بنویسم تا شاید ذهن گرفتار هزار و یک حرفم رها بشه
دارم سعی می کنم....
خیال می کنم که نیستی
که فراموش ام شده ای
خیره که می شوم به چهره مرد
دلم که می خواهدش
می فهمم
نگاهم
انحنای لباش را گرفته
انحنای لبهای توست
که همیشه می بوسیدم...
چشمهات!
چشمهای قهوه ای کم مژه.
با هالهای تیره دورش و ابروهای کم پشت پراکنده.
چشم هایی معمولی!
من عاشق شدم به این چشمها
زندگی کردم با این چشم ها
آروم شدم با نگاه این چشم ها
چشم های معمولیت آرزومه